یک نفر با یک صدای دل خراش سد راهم گشت و گفتا ای داداش
بنده در شهر شما هستم غریب آمدم اینجا به دنبال معاش
اهل دزدی و تکدی نیستم مر تو هستم جوانی پر تلاش
از تو می خواهم کمی پولم دهی تا که با پولت خرم یک کاسه آش
مثل آدم هر چه می گویم بده من ندارم قصد جنگ و اغتشاش
گر نه با چاقو تو را زخمی کنم یا که سوراخت کنم با این کلاش
من کمی ترسیدم و گفتم به او با صدای خالی از هر ارتعاش
نیست همراهم کنون پولی ولی این هزاری را تو فعلا داشته باش
با همین نوشابه ای اعلا بخر ما بقی را هم بخر نان لواش
گوشه ی دنجی بشین و میل کن خواستی آرغ بزن اما یواش
نا گهان وحشی شد و گازم گرفت انقدر زد تا که گشتم اش و لاش
تخلص:کولی